محبت

در مورد زندگی من و مادرم

محبت

در مورد زندگی من و مادرم

قالیباف خانه

با عرض سلام به همه دوستان وبلاگی خیلی وقت بود که به وبلاگم سر نزده بودم ولی امروز می خواهم از خاطرات قالی باف خانه و مادرم و کودکی خودم بگم 

یادم میاد وقتی هفت یا هشت سالم بود مادرم به بهانه اینکه قالیبافی را یاد من بدهد یه قلک سفالی رنگ نشده تقریبا متوسط را به دیوار پشت قالی باف خانه با گچ نصب کرد و به من گفت که اگر هر روز بیای قالی ببافی من روزی یک تومان توی قلک می اندازم وقتی که پر بشه سنگین میشه ومیفته پایین و همه پولها میریزه زیر قالی بعد تو خوشحال میشی مادرم با همین کلک یواش یواش چله های قالی را روی یه تیکه چوب میگذاشت و من شروع به قالی بافی کردم اما پس مدتی قالی بافی را یاد گرفتم و الان هم بطور حرفه ای بلدم اما کار نمی کنم یادش بخیر بلاخره روز موعود به سر رسید و قلک سنگین شد و افتاد و شکست من آن روز خیلی خوشحال شدم و مادرم هم با پول آن برام یک دست لباس خیلی قشنگ خرید یادش بخیر ....... یاد باد آن روزگاران یاد باد ولی از زندگی خودم بگم که با همه مشکلاتش اما خیلی شیرین است رضا همراه من است و با او احساس خوش بختی می کنم بچه ها همه به لطف خدا خوبند زندگی می گذرد پس چه بهتر که همیشه با دید مثبت به زندگی نگاه کنیم که خدا هم به ما خوب بنگرد انشالله