محبت

در مورد زندگی من و مادرم

محبت

در مورد زندگی من و مادرم

سلامی از سر شوق

سلام  دوستان خوب وبلاگی 

پس از چندین هفته متوالی و سر نزدن به وبلاگم امروز دلم خیلی برای نوشتن مطلب تنگ شده بود راستی از همه ممنون که به من تبریک گفتند به مناسبت ازدواجم  

درست روز بعد از عید فطر مراسم عقد من و رضای عزیز صورت گرفت و پس از چند روز هم تصمیم گرفتیم که بریم مسافرت و به دیدن اقوام و دوستان و گلهای نازنینم لاله و یاسی ولادن خیلی خوش گذشت جای همه خالی هنوز آن شهرستان را ندیده بودم خیلی زیبا بود و دلنشین امیدوارم زود بازنشسته بشم و با رضا به آنجا بریم  

می خوام کمی از همسرم بگم شاید نتوانم آن طور که باید و شاید رضا را وصف کنم ولی فقط این را بگم شاید کمتر کسی مثل او پیدا بشه خیلی با اخلاق و قوه درک بالا و مهربان وفعال است .تو زندگی شاید کمتر یک ماهه. من ذره ای احساس تنهایی نکردم و احساس می کنم او مثل یه کوه هست و من به او تکیه کردم امیدورام که سایه او همیشه ایام بر سر من باشد و بتوانم ذره ای از محبتهای او را جبران نمایم  

خلاصه همیشه زندگی یکنواخت نیست و همیشه هر سر بالایی یه سر پایینی هم داره  

رضا گل منه و خیلی دوستش دارم   

تحول اساسی در زندگی

سلام دوستان وبلاگی پس از چندین روز متوالی از وبلاگ دور بودن امروز می خواهم از تحولی که خیلی خوش یومن است و دلنشین برایتان بنویسم  

چند وقت پیش توی خانه بودم که یک دفعه زنگ تلفن به صدا در آمد و از همان جا شروع شد  

هاله عزیز پشت خط تلفن بود بعد از مدتی چاق سلامتی وارد اصل مطلب شد و گفت اگر اجازه دهید می خواهیم برای کار خیری به خانه شما بیاییم من هم قبول کردم و آمدن و مطلب را گفتند خلاصه اینکه بعد ۲ هفته من متاهل شدم