محبت

در مورد زندگی من و مادرم

محبت

در مورد زندگی من و مادرم

مدرسه عشق

سلام 

سلام به دوستهای خوب وبلاگی 

حال و احوالتان چطوره خوبید.امروز می خوام از روز اول مدرسه و معلم آن زمان خودم بگم این را مطمئنم که هر کسی روز اول مدرسه را به خاطر می آورد  

روز اول مدرسه در آن زمان آخ که چه روزی بود . یادمه مادرم یک دست لباس خیلی قشنگ که لباس فرم بهش می گفتند برام دوخته بودنند و یه یقه سفید که هر روز مثل کروات باید بالای گردن می بستیم یادش بخیر مدرسه ما دو تا کوچه آن طرفتر بود و مشرف به کلانتری و بغل دست مدرسه ما هم مدرسه راهنمایی یادمه آن روز با چه شوق و ذوقی راهی مدرسه شدم البته مامانم دنبالم بود همه بچه ها توی حیاط مدرسه صف کشیده بودنند و منتظر صحبتهای مدیر مدرسه .آره آن زمان چون هنوز حجابی در کار نبود مدیر مدرسه با یه دامن کوتاه و یه بلوز آستین کوتاه سرمه ای آمد بالای سکو و با بلند گو شروع به خوش آمد گویی شد مدیر که خیلی هم تپول و بود قد کوتاه اما خیلی مهربان بود روز اول خوبی داشتم با دوستای زیادی آشنا شدم آنقدر که مادرم زود جیم فنگ شد و رفت خانه یادمه اولین نوشتهای آن موقع کتاب از لوحهای زیبایی بود که یکی از آنها که بخوبی یادم میاد عکس یه گربه بود که با یه گلوله نخ بازی می کرد خلاصه روزها سپری می شد و ما به حال و هوای مدرسه عادت کردیم از معلم روز اولم بگم که نمیدانم الان در قید حیاط است یا نه ؟ ولی خیلی دوسش داشتم راستی فامیلیش جدیدی بود  یادم که من موهای بلندی داشتم یه روز به من گفت : فردا از مادرت اجازه بگیر تا موهایت را همین جا کوتاه کنم با اینکه همیشه موهایم مرتب بود ولی این خانم به من گفت که به کلاس آرایشگری میره و می خواهد که من برایش مدلی باشم راستش چون می دونستم مادرم به من اجازه نمیده ولی بازم به مادرم گفتم که فردا خانممان می خواهد موهام را کوتاه کند او گفت: اگه موهات کوتاه کنی می کشمت ....... خلاصه فردای آن روز خانم معلم یه قیچی برداشت و موهای نازنین من را کوتاه کرد خودش می گفت مدل گوگوشی برات زدم یعنی اند کوتاهی مو راستش را بخواهید احساس سبکی می کردم و از اینکه خانم موهام کوتاه کرده بود یه ذوق وشوق عجیبی داشتم عصر که به خانه برگشتم با کمال خوشحالی دیدم مادرم گفت که آخر کار خودش را کرد ولی قشنگ شده من هم خیلی خوشحال شدم و این خاطره هیچ وقت از یادم نمی ره انشالله اگر زنده است خدا عمر با عزت بهش بده چون معلم خیلی خوبی بود و اگر در قید حیاط نیست هم بازم خدا روحش را شاد کند می دونم که خاطرات روز اول مدرسه همگی یه جورایی از یاد نرفتنی است  شاید بگوئید داستان می نویسد اما خاطرات لحضه به لحضه اش شیرین است حتما نظر بدهید خوشحال می شم نظرات شما را بخوانم

نظرات 1 + ارسال نظر
محبوب دوشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:43 http://mahbubam.blogsky.com/

خاطرات دبستان از ذهن هیچی خارج نمیشه
خصوصا وقتی در ذهنت تداعی میکنی شیرینی اون کاملا حس میشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد